به گزارش شهرآرانیوز، این کتاب روایت بخشی از تاریخ اسلام، از زمان رحلت پیامبر (ص) و آغاز ماجرای سقیفه تا حدود یک سده پس از آن، است، اما به ویژه بابت گزارش مفصل واقعه عاشورا اهمیتی دوچندان دارد.
این کتاب را، که در اصلی به عربی است، خوشبختانه، یک یا دو تن از حدود تایباد و خواف، محمد بن احمد مستوفی هروی و ــ پس از درگذشت او ــ محمد بن احمد مابیژن آبادی، در اواخر قرن ششم هجری، گویا به توصیه وزیری از وزرای خوارزمشاهیان، به فارسی ساده و روانی برگرداندهاند که امروز هم به سادگی میشود از آن بهره گرفت و حظ برد.
از این ترجمه، آنچه اینجا برای ما اهمیت دارد فصل ششم بخش دوم آن است که با «بیعت خواستن یزید از امام حسین (ع)» آغاز میشود و با «ذکر روایات درباب شهادت حسین بن علی (ع)» پایان مییابد. در این پاره اخیر، مؤلف، ضمن نقل اخبار مربوط، به تولد امام نیز اشاره میکند، تولدی که تهنیت و تسلیت توأمان پروردگار را درپی دارد.
چنین گویند که حضرت رسالت پیش از وقوع [واقعه کربلا]بارها از شهادت حسین ــ علیه السلام ــ حکایتها گفته و مردم را از آن حادثه آگاهی داده بود، چندان که از اصحاب احادیث و ناقلان اخبار چنین روایت شده است کهام الفضل، دختر حارث بن عبدالمطّلب، منکوحه عباس بن عبدالمطّلب، در تولد حسین بن على ــ علیه السلام ــ چنین گفت که «شبى از شب ها، خوابى دیدم که از آن نیک بترسیدم. به نزدیک مصطفى ــ صلى ا... علیه و آله ــ آمدم و او را گفتم: “یا رسول ا...! خوابى عجب دیدهام و از آن سخت ترسیدهام؛ مى خواهم که عرض دارم تا آن را تعبیرى فرمایى. ” مصطفى ــ صلى ا... علیه و آله ــ فرمود: “خیر باد! خواب خود را بیان کن.
” گفتم: “اى رسول خداى! چنان دیدمى که از تن مبارک تو پاره اى ببریدند و بر کنار من بنهادندى. ” رسول ــ صلى ا... علیه و آله ــ فرمود: “خوابى نیک دیده اى و نیک خواهد بود. فاطمه من باردار است. او را پسرى آید، و او جزو من باشد. او را به تو دهیم تا او را شیر میدهی و پرورش میکنی. ”»ام الفضل میگوید که «از این تعبیر شاد شدم و به خوش دلی از خدمت رسول ــ صلى ا... علیه و آله ــ بازگشتم. هم در آن روزها این خواب محقق گشت. فاطمه پسری بزاد.
او را حسین ــ علیه السلام ــ نام نهادند. مصطفی او را به من داد تا دایگی او کنم و من بدان خدمت از جان قیام مینمودم و به غایت خوش دل میبودم. روزی مصطفی به خانه من درآمد و من حسین ــ علیه السلام ــ را در کنار داشتم. مصطفی ــ صلى ا... علیه و آله ــ نزدیک من بنشست و در حسین ــ علیه السلام ــ مینگریست. [..]پس من حسین ــ علیه السلام ــ را [..]به مصطفی دادم تا او را نگاه دارد و برفتم [..].
چون بازآمدم، هر دو چشم مصطفی ــ صلى ا... علیه و آله ــ گریان یافتم. گفتم: “مادر و پدر من فداى تو باد! چون حسین ــ علیه السلام ــ را به کنار تو نهادم و به طلب آب رفتم، تو خوش دل و خندان بودى؛ اکنون سبب چیست که دل تنگ و گریان شدى؟ ” مصطفى ــ صلى ا... علیه و آله ــ فرمود: “اىام الفضل! در آن لحظه که حسین ــ علیه السلام ــ را در کنار من نهادى و برفتى، من بر روى او شادمانى مى کردم.
هم در آن زمان جبرئیل ــ علیه السلام ــ بیامد و مرا خبر داد که 'اى محمد! تو این پسر را بدین مرتبه دوست مى دارى و به ناز مى پرورى. امت تو او را بر لب آب فرات تشنه و بى آب بکشند و از کشتن او باک ندارند. ' و مشتى خاک سرخ از دشت کربلا بیاورد و به من داد که، چون او را و یاران او را بکشند خاک آن دشت به تمام از خون آن بى گناهان بدین رنگ سرخ گردد. گریه من از آن جهت است. ”»ام الفضل گوید: «چون این سخن از مصطفی ــ صلى ا... علیه و آله ــ شنیدم، در گریه شدم و ناله و زاری کردم.»